من زنم...
با دست هایی که دیگر دلخوش به النگوهایی نیست که زرق و برقش شخصیتم باشد!
من زنم! به همان اندازه از هوا سهم میبرم که ریه های تو ... میدانی؟ درد آ ور است من آ زاد نباشم تا
تو به گناه نیفتی ... قوس های بدنم به چشمهایت بیشتر از افکارم می آ ید ... تاسف بار است! باید
لباسهایم را با میزان ایمان تو تنظیم کنم! دردم می آ ید ژست روشفکریت تنها برای دختران غریبه است!
به خواهرو مادرت که میرسی قیصر میشوی ... دردم می آید در تخت خواب با تمام عقایدم موافقی و
صبح ها از دنده ی دیگری از خواب بلند میشوی، تمام حرفهایت عوض میشود!
دردم می آید نمی فهمی! تفکر فروشی بدتر از تن فروشی است، حیف که فاحشه ی مغزی بودن بی
اهمیت تر از فاحشه ی تنی است ... من محتاج درک نیستم، دردم می آید خر فرض شوم ... دردم می
آید آنقدر خوب سر وجدانت کلاه میگذاری! وهربار که آزادیم را محدود میکنی، میگویی من به تو اطمینان
دارم، اجتماع خراب است! نسل تو هم که اصلا مسئول خرابی هایش نبود!
میدانی! دلم برای مادرهایمان میگیرد! بدبخت هایی بودند که حتی میترسیدند باور کنند حقشان پایمال
شده ... خیانت نمیکردند! نه برای اینکه از زندگی راضی بودند! نه! خیانت هم شهامت میخواست ...
نسل تو از مادرهایمان همه چیز را گرفت و جایش النگو داد!
مادرم از خدا میترسید، از لقمه ی حرام میترسید، از همه چیز میترسید! ... تو هم خوب میدانی ترساندن
بهترین ابزار کنترل است ... دردم می آید! این راهم بخوانی میگویی اغراق است! ببینم فردا که دختر
مردم زیر پاهای گشت ارشاد به جرم موی بازش کتک میخورد، باز هم همین را میگویی؟ ببینم آنجا هم
به اندازه ی درون خانه غیرت داری؟ دردم می آید که به قول شما تمام زنهای اطرافتان خرابند، و آنهایی
هم که نیستند، فامیلهای خودتانند! مادرت اگر روزی جرات پیدا کرد ازش بپرس، از نزديكي با پدرت
راضیست؟؟ بیچاره سرخ میشود ... وجوابش را ... باور کن، خودش هم نمیداند! ... دردم می آید از این
همه بی کسی دردم می آید ...!
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1